با یادخاطرهامان آرام گریه کردم
های های گریه کردم گریه کردم
بی صدا و بی انتها من گریه کردم
بر سر قبر خویش در شب تابستان
با یادخاطرهامان آرام گریه کردم
نکند بیدار شوند اطرافیانم در اتاق
در تاریکی با چشمان بسته گریه کردم
شمع نبودی که گویم پرپرواز بسوزاندم یارا
در غربتم همچو شمع در اینجا گریه کردم
من به حال خراب و دل زارم که تنهاست
از پی درمان زخم هایم در نامه هایم گریه کردم
عکست می خندد به نم نم گذرا بر صورتم
درغربت تنهای ام در کنار اتاق گریه کردم
قرارمان نبود که نباشی و من باشم
دریا دلی پیدا کردم به اعماقش گریه کردم
بلبلان راه لانه نمی جویند ای گلم
به حال آن بخت برگشتگان حال گریه می کردم
صحبت اغیار به منزل دوست هیچ تاثیری ندارد
در پشت در بسته به قربت و غربت گریه کردم
رنگ شدم با بی رنگی همرنگ و بادریا یکی
درجهت یافتن ردپای یارم گریه کردم
هر جا که قدم گذاشتم قرارمان بود با هم باشیم
وقتی که تنها می رفتم به جای پایت گریه کردم