سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 132356
کل یادداشتها ها : 154
خبر مایه


1 2 3 >

به نام آب و یاد ساقی



 


 بچه که بودم هر وقت می ترسیدم، یا هول می کردم


می گفتم  یا اباالفضل


آنقدر قلبم آروم می گرفت!


هروقت داشتم می افتادم


می گفتم  یا اباالفضل


نمی دونم از کجا ؟


ولی مطمئن بودم حضرت عباس حتما نگهم می داره!


           مطمئن بودم !


  




کربلا حقیقت را آشکار می کند و کفر را رسوا


کربلا عرصهء شناخت است عرصهء عمل


ادعا را راهی به کربلا نیست


رفتار و عملکردت، لفظها و واژگان ادعایت خواهد بود


نمی توانی شعار بدهی و بروی


که رفتن و ماندنت همان شعارت خوهد بود


اگر نمی خواهی بدانی که کیستی ؟و چه کاره ای ؟


کربلا نیا !


چرا که بخواهی یا نه! به هر حال در کربلا شناخته خواهی شد!


و نه خود که همهء عالم حقیقت وجودت را خواهند دید


خالص باید باشی که ریا را جایی نیست


صادق باید باشی که دروغ را تاب ماندن نیست


و عاشق که منطق کربلا را بفهمی!


چرا که حقیقت برای حیاتش قیام کرده است


وقتی نور بتابد ظلمت را جایی نخواهد بود


کربلا آیینه تمام نمای انسانیت است که اعماق وجودت را غواصی میکند و برای هستی به نمایش می گذارد


اگرمی خواهی بدانی که کیستی؟


واگر می خواهی حسینی باشی! کربلا پذیرای قلب پردردت خواهد بود


وچه مهماندار مهربانی است .


نترس رسوایت نخواهد کرد


آرام بی آنکه حتی خودت بفهمی تکه تکه های وجودت را با نام حسین گره خواهد زد


  

 


 اگر صبح قیامت را شبی هست آن شب است امشب


طبیب از من ملول و جان زحسرت بر لب است امشب


فلک از دور ناهنجار خود لختی عنان درکش


شکایت های گوناگون ، مرا با کوکب است امشب


برادر جان یکی سر برکن از خواب و تماشا کن


که زینب بی در ذکر یارب یارب است امشب


جهان پر انقلاب و من غریب ، این دشت پر وحشت


تو در خواب خوش و بیمار در تاب وتب است امشب


سرت مهمان خولی و تنت با ساربان همدم


مرا با هر دو اندر دل هزاران مطلب است امشب


بگو با ساربان امشب نبندد محمل لیلی


ز زلف عارض اکبر قمر در عقرب است امشب


صبا از من به زهرا گو بیا شام غریبان بین


که گریان دیدهء دشمن به حال زینب است امشب


  

باز باران با ترانه

می خورد بر بام خانه

یادم آید کربلا را

دشت پر شور و نوا را

گردش یک روز غمگین

گرم و خونین

لرزش طفلان نالان

زیر تیغ و نیزه ها را

*

باز باران با صدای گریه های کودکانه

از فراز گونه های زرد و عطشان

با گهرهای فراوان

می چکد از چشم طفلان پریشان

پشت نخلستان نشسته

رود پر پیچ و خمی در حسرت لب‌های ساقی

چشم در چشمان هم آرام و سنگین

می چکد آهسته از چشمان سقا

بر لب این رود پیچان

باز باران

*

باز باران با ترانه

آید از چشمان مردی خسته جان

هیهات بر لب

از عطش در تاب و در تب

نرم نرمک می چکد این قطره ها روی لب

شش ماهه طفلی

رو به پایان

مرد محزون

دست پر خون می فشاند

از گلوی نازک شش ماهه

بر لب های خشک آسمان با چشم گریان

باز باران

*

باز هم اینجا عطش

آتش شراره جسمها

افتاده بی سر پاره پاره

می چکد از گوشها باران خون و کودکان بی گوشواره

شعله در دامان و در پا می خلد خار مغیلان

وندرین تفتیده دشت و سینه ها برپاست طوفان

دستها آماده شلاق و سیلی

چهره ها از بارش شلاق‌ها گردیده نیلی

دراین صحرای سوزان

می دود طفلی سه ساله

پر زناله

پای خسته

دلشکسته

روبرو بر نیزه ها خورشید تابان

می چکد از نوک سرخ نیزه ها

بر خاک سوزان

باز باران باز باران

*

قطره قطره می چکد از چوب محمل

خاک‌های چادر زینب به آرامی شود گل

می رود این کاروان منزل به منزل

می شود از هر طرف این کاروان هم سنگ باران

آری آری

باز سنگ و باز باران

آری آری

تا نگیرد شعله ها در دل زبانه

تا نگیرد دامن طفلان محزون را نشانه

تا نبیند کودکی لب تشنه اینجا اشک ساقی

بر فراز خیمه برگونه ها

بر مشک ساقی

کاش می بارید باران.


  
عشق یعنی آتش افروخته
عشق یعنی خیمه های سوخته
عشق یعنی حاجی بیت الحرام
دل بریدن ها وحج ناتمام
عشق یعنی غربت نور دوعین
عشق یعنی گریه برقبر حسین
عشق را گویم فقط در یک کلام
یا اباالفضل وحسین و والسلام

  
دلم تنگ شهیدان است امشب
که همرنگ شهیدان است امشب

من از خون شهیدان شرم دارم
که خلقی را به خود سرگرم دارم
زمن پرسید فرزند شهیدی
که بابای شهیدم را ندیدی
به من می گفت مادر که او جوان بود
دلیر وپر توان و جنگ جو بود
نمی دانم چه سودایی به سر داشت
به دوشش کوله باری از سفرداشت
قدم در کوچه باغ عشق می زد
به جان خویش داغ عشق می زد
چه عشقی عشق مولایش خمینی
که بوسد تربت سبز حسینی
به امیدی کزآن گل کام گیرد
بگرید تا دلش آرام گیرد.

  
باز طوفانی شده دریای دل
موج سر بر ساحل غم میزند
باز هم خورشید رنگ خون گرفت
بر زمین نقشی ز ماتم میزند

باز جام دیده ها لبریز شد
باز زخم سینه ها سر باز کرد
در میان ناله و اندوه و اشک
حنجرم فریادها آغاز کرد

می نویسم شرح این غم نامه را
داستان مشک و اشک و تیر را
می نویسم از سری کز عشق دوست
کرد حیران تیغه شمشیر را

گوئیا با آن همه بیگانگی
آب هم با تشنگان بیگانه بود
در میان آن همه نامردمی
اشک آب و دیده ها پیمانه بود

تیغ ناپاکان برآمد از نیام
خون پاکی دشت را سیراب کرد
خون خورشید است بر روی زمین
کآسمان تشنه را سیراب کرد

می شود خورشید را انکار کرد؟
زیر سم اسبها در خاک کرد؟
می شود آیا که نقش عشق را
از درون سینه هامان پاک کرد؟

گر نشان عشق را گم کرده ایم
در میان آتش آن خیمه هاست
گر به دنبال حقیقت میرویم
حق همینجا حق به روی نیزه هاست

گریه ها بر حال خود باید کنیم
او که خندان رفت چون آزاد شد
ما سکوت مرگباری کرده ایم
....او برای قرنها فریاد شد

بازهم در ماتم روی حسین
باز هم در سوگ آن آلاله ایم
یادتان باشد حیات عشق را
وامدار خون سرخ لاله ایم

  


فدای لبهای تشنه ات حسین جان
  




طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ