تو این روزا دلم خسته همه درها به روم بسته
به جز درد غم و گریه همه چیزم زدست رفته
منو گذاشت ورفت اونکه همه هستی ام از وجودش بود
دل تاریک و خاموشم پر از شادی ز عشقش بود
حالا قصر دل من یه ابر که وانمیشه
اگه هر دم هی بباره درد من درمون نمیشه
تواین شب شب بارونی با اون چشمای گریونی
تو رفتی از برم ای یار منو بردی به ویرونی
خودشم میدونه که منو تنها گذاشته