تا برای من لالایی مرگ را بخواند
بعد از مرگ جسم مرا کفن کن و روی قبرم بنویس
اسم :عاشق
شهرت :اندوهگین
فرزند :سنگدلان
علت مرگ :نرسیدن به عشق
روز مرگ :روزی از روزهای نافرجام
..................................................................
تنهایی
سکوت تنهایــــــــــی ام را تو بشکن :
با زمزمه هـــات ، با ترانه هــــات،
با هیــــــاهوی خنده هـــات ، با آوای کلمــــات ،
با گرمای دستــــات ، با نور دیدگــــانت ، با هیاهوی شادی هـــات
بشکــــــن و خورد کن سکوت تنهایـــــــی ام را ...
بگــــــــذار انعکــاس آن چیزی بـــاشد جز تنهایــــــــی ...
بگــــــــذار آن برگشت تو باشــــی ...
............................................................................................................................................
خدایا تو که عشق را افریدی چرا صبری به همراهش ندادی
خدایا من شدم مست رویش خراب ان دو ابروی کمانش
خدایا این که بود با ان دو خالش یکی بر لب یکی بر گونه هایش
خدایا دادی تو دستش به دستم زبان او ببرید هر دو دستم
خدایا نوشیدم از جام شرابش شدم محو رخ مانند ماهش
خدایا او مگر فرصت به من داد امان از عشق یکسو ای دادبیداد
خدایا رفتنش اتش بر افروخت از ان لحظه دلم در یاد او سوخت
خدایا این نه ان بودا که دیدم دران هنگام گویی حوری دیدم
خدایا من همان مورم که بودم ولی در پیش او این هم نبودم
.........................................................................................................................................
.....................................................................................................................................................
..............................................................................................................................................
اگر اشک ها نمی بود داغ ... ها
سرزمین وداع را می سوزاند
کسی را که خیلی دوست داری همیشه زود از دستش میدهی
پیش از آن که خوب نگاهش کنی مثل پرنده ای زیبا بال می گیرد
هنوز بعضی از حرف هایت را به او نگفته بودی
هنوز همه لبخندهای خود را به او نشان نداده بودی
همیشه این گونه بوده است کسی را که از دیدنش سیر نشده ای
زود از دنیای تو می رود .
امشب تمام گذشته ام را ورق زدم :
پر از لحظه های سیاه ، لحظه های داغ و پرالتهاب بی قراری ، دلتنگی
افسرده ، خاموشی ، سکوت ، اشک ، سوختن .... چیزی نیافتم .
دلم به درد می آید وقتی سرنوشت را به نظاره می نشینم
کاش می شد سرنوشت را با آن روزهای شیرین عجین کرد
نفرین به بودن وقتی با درد همراه است .
من از قصه زندگی ام نمی ترسم من از بی تو بودن و به یاد تو زیستن
و تنها از خاطرات گذشته تعذیه کردن می ترسم .
زندگی ام در اوج جوانی بین شب و روزهایی است که باید بهترین
سال های زندگی ام باشد ، چنان به هم گره خورده است
که منجر به نابودی همه جانبه ام می شود .
ای کاش می تونستم از دستت فرار کنم
به چه زبانی بهت بگم ازت بدم میاد تو رو خدا دیگه دنبالم نیا
دلم هوس لحظه معراج روح را کرده است
دست تو ، سایه تو همیشه بر سر آدم ها قدرت نمایی می کند
تا آدم ها خلق میشن تو موجود نفرت انگیز هم به دنیا میای
دلم می خواهد تمام بغض هایم را جمع کنم
و با تمام وجود و تمام اشک هایم بگویم
ازت متنفــــــــــرم سرنوشت شوم من
...............................................................................................................................................