شبی در شب ترین شبها، تو ماهم می شوی آیا؟!
تو تسلیم تماشای نگاهم می شوی آیا ؟
شبیه یک پرنده، خیس از باران که می آیم
تو با دستان پر مهرت، پناهم می شوی آیا ؟!
پس از طی کردن فرسنگها راهی که می دانی
کنار خستگیها، تکیه گاهم می شوی آیا ؟!
نگاه ناشیانه من به هستی داشتم عمری
تو تصحیح تمام اشتباهم می شوی آیا ؟!
ا گر بی روز و بی تقویم ماندم من
به و صل فصلهایت، سال و ماهم می شوی آیا؟!
برای دوستم داری گواهت بوده ام عمری
برای دوستت دارم گواهم می شوی آیا؟!
پس از صد سال ا گر بد ترجمه کردی نگاهم را
به پاس اشکهایم عذر خواهم می شوی آیا ؟!
تو شیرینتر از آن هستی که شادابیت کم گردد
و از خود تلخ می پرسم تباهم می شوی آیا؟
امشب دلم گرفته است
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
از ابرهای تیره ای که با نسیم خیانت به اسمان دلم اوردی
می خواهم گریه کنم اما نمیتوانم...
می خواهم تو را به یاد بیاورم...
با نگاه چشمان تو تا به صبح مژه بر هم نزنم
اما افسوس... گذشت دقایق چهره ات را از یاد من برده اند! ...
می خواهم اولین ساعتی که نگاهم کردی را
به یاد بیاورم ... اما افسوس ...
اخرین نگاه تلخ و سرد او نمیگذارد! ...
می خواهم اولین دقایق با تو بودن را
به یاد بیاورم ... اما افسوس ...
می خواهم از گرفته های دلم برایت بگویم
اما نه دلم نمی اید...
کاش می شد اشک را تهدید کرد مدت لبخند راتمدید کرد
کاش می شد در میان لحظه ها لحظه دیدار را نزدیک کرد
ای کاش می دانستی عشق من برای تو بارانی بود در بهت زمین تشنه غربتت پرواز پروانه ها بود بر روی ساقه های مهربان گندمزارت ای کاش می
دانستی عشق من پشتوانه هزار کندو بود بر هزاران گرده افشانی در میان تنهایی مزرعه آفتابگردانت ای کاش می دانستی چشمان مهربان این من
عاشق توان دستانت بود در هنگام نوازشها قدرت پاهایت بود در هنگام راه رفتن ها تو خورشید بودی تو ماه بودی در فراسوی مرزهای نامهربانی تو صداقت عشق بودی برای من تو ندانستی قناری تنها آواز نمی خواند تنها می گرید قناری تنها می میرد...
رفتی تو باز ماندم با کوله بار اندوه عمریست بی تو این دل گردیده یار اندوه کس نیست تا بگیرددستان خسته من صد بار جان سپردم در چشمه سار اندوه از ره رسید امشب شب زنده داری من یا رب چه سوز دارد شبهای تار اندوه
از صد هزار انجم در آسمان چشمت ما را چه بود قسمت؟جز چوب دار اندوه تا با نگاههایت من را ز من گرفتی مسکن گزید این دل در شوره زار
اندوه غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد من در این ویرانه ها
احساس غربت می کنم می روم قلب تچشمهایم خیس از باران اشک و انتظار من به این دوری خدایا کی عادت می کنم ؟ و را پیدا کنم برق چشمان
تو را معنا کنم می روم شاید که در دشتی بزرگ معنی عشق تو را پیدا کنم می روم تا با نگاه گرم تو این دل دیوانه را شیدا کنم می روم عاشق شوم همچون نسیم غنچه های عشق را تا وا کنم
گویند که لحظه ایست روییدن عشق
آن لحظه هزار بار تقدیم تو باد
عشق خاطره ای است که زمان را توان نابودی آن نیست.
نوایی است روح پرور. شاد و خوش آهنگ. نوایی که ترنم آن
به گوش نمی رسد.
این گل سرخ من است
دامنی پر کن از این گل
که بری خانه دوست
راز خوشبختی هر کس
به پراکندن اوست
تو هم ای دوست
ای خوب من
این نکته به تکرار بگو
این دل آویزترین
شعر جهان را
همه وقت
نه به یک بار که به ده بار
و صد بار بگو
دوستم داری را
با من بسیار بگو
دوستم داری را
از من بسیار بپرس