من می ایم وتو را خواهم یافت
تو را از میان شکوفه ها می شناسم
می شناسمت با ان قامت زیبا
وخنجر ابروهایت که چنگ بر دلم نهاد
دریای چشمانت را پر از ماهی می کنم
و به غنچه لبهایت گل انار می زنم
و با نگاهت جان می گیرم
من با تو جان خواهم گرفت
بیا که تا نفسی هست یار هم باشیم به غنچه های محبت بهار هم باشیم
...................................................
آزمودم زندگی دشت غم است شادیش اندوه و عیشش ماتم است
...................................................
در میان جمع مردان یا همیشه مرد باش یا دم از مردی مزن یا یکسره نامرد باش
...................................................
بمیرم من واسه اون دلشکسته که چون من خیری از دنیا ندیده
...................................................
خنده ی تلخ من از گریه غم انگیزتراست کارم از گریه گذشته به خودم میخندم
...................................................
در دادگاه عشق ... قسمم قلبم بود وکیلم دلم و حضار جمعی از عاشقان و دلسوختگان ، قاضی نامم را بلند خواند و گناهم را دوست داشتن تو اعلام کرد و سپس محکوم شد به تنهایی و مرگ کنار چوبه دار از من خواستند تا آخرین خواسته ام را بگویم و من گفتم : به تو بگویند ... دوستت دارم .
-----------------------------------------------
نه !
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر
در این زمانه دوست ندارم
انگار
این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیز و هر کس
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار یا زهر مار باشد
از تو دریغ میکند
پس با همه وجودم خود را زدم به مردن
تا روزگار دیگر کاری به کار من نداشته باشد
این شعر را هم نا گفته میگذارم ....
تا روزگار بو نبرد ....
گفتم که ...
کاری به کار عشق ندارم !
دوست خوب داشتن بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از با هر کس بودن است
گذر کردم ز قبرستان زمانی ........ رسیدم بر سر قبر جوانی
به زیر قبر می نالید و میگفت ... رفیقان قدر یکدیگر بدانی
من که از عشقت وفا می خواستم .... در دلت یک ذره جا میخواستم
چون غریبی ساده و بی ادعا ................... مثل تو یک آشنا میخواستم
آمدی اما به وقت رفتنت ................ ماندنت را از خدا می خواستم
من دعا کردم بمانی بیشتر .......... از تو هم من یک دعا می خواستم
من برای اشکهایم بعد تو ...................... قدر یک دریاچه جا میخواستم
پیوسته دلم دم از هوای تو زند ... جان در تن من نفس برای تو زند
گر بر سر خاک من گیاهی روید ............. از هر برگش بوی وفای تو زند
عشقت را نصیب کسی کن که لایق آن باشد نه تشنه ی آن ؛زیرا هر تشنه ای روزی سیراب می شود
امروز همان دیروزی است که می گفتم خدایا ... فردا را خواهم دید ؟ و امروز فردایی است منتظرش مانده بودم . تمام امروز ها و دیروز ها پا بر جا می ماند و من رهگذر خورشید و مسافری هستم که فردا را روشن می کنم
.................................................................................................................................................
.......................................................................................................................................
.....................................................................................................................................
.................................................................................................................................
این همه فریاد زدم
که کجا باید رفت ؟
به کدامین سو باید رو کرد ؟
در این تاریکی ها کجا نور هست؟
تنها ناله براورد که باور کن مرا
در دل گفتم :
در این بازار داغ نا امیدی
تو را باور کنم با چه امیدی؟
و امروز با اینکه نمیشنود صدایم را
اما
میخواهم بداند که
باور کردم خدا را
و همون واسه دنیای من کافیه
***دست از سر دلم بردار***
بزرگه بابامه و کوچیکه منم
وقتی چشم باز کردم اولین صورتی که دیدم صورت تو بود .
نوری در اون بود که شوق زندگی بهم داد.
اولین کلمه ای که گفتم اسم تو بود.
قدرتی در اون بود که بهم عشق زندگی داد.
وقتی گفتم بابا دنیا معنی پیدا کرد.
حالا که بزرگ شدم میدونم بابا یعنی همه لطف و رحمت خدا ، یعنی همه عشق به زندگی ، یعنی همه چیزهایی که می خواهم ، یعنی تمام تمنای من از خدا ، یعنی بابا..................
ملت بزرگوار و مسلمان ایران پس از پیروزى انقلاب شکوهمند اسلامى مسأله آزاد سازى فلسطین از چنگال غاصبان قدس را سرلوحه آرمان هایش قرارداده و همه ساله روز قدس را به روز فریاد کشیده بر سر ستمکاران تاریخ تبدیل کرده است.
پس از پیروزى انقلاب اسلامى، امام امت در اولین فرصت روزى را براى نجات قدس از چنگال صیهونیست هاى جنایتکار، به عنوان روز قدس تعیین نمودند و پیامى که به همین مناسبت صادر نمودند، فرمودند:
خلاصهای از پیام امام (ره)
بسم الله الرحمن الرحیم
روز قدس، جهانى است، و روزى نیست که فقط اختصاص به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفین با مستکبرین است، روز مقابله ملتهائى است که در زیر فشار ظلم آمریکا و غیر آمریکا بودند، روزى است که باید مستضعفین مجهز بشوند، در مقابل مستکبرین، و دماغ مستکبرین را به خاک بمالند، روزى است که بین منافقین و متعهدین امتیاز خواهد شد، متعهدین امروز را روز قدس مىدانند و عمل مىکنند به آنچه که باید بکنند، و منافقین و آنهائى که با ابرقدرتها در زیر پرده آشنائى دارند، و با اسرائیل دوستى دارند در این روز بى تفاوت نیستند، و یا ملتها را نمىگذارند که تظاهرات کنند.
روز قدس، روزى است که باید سرنوشت ملتهاى مستضعف معلوم شود باید ملتهاى مستضعف در مقابل مستکبرین اعلان وجود بکنند، باید همانطور که ایران قیام کرد، و دماغ مستکبرین را به خاک مالید، و خواهد مالید، تمام ملتها قیام کنند، و این جرثومههاى فساد را به زبالهدانها بریزند.
روز قدس، روزى است که باید همت کنند و همت کنیم که قدس را نجات بدهیم، روز قدس روزى است، که باید به این روشنفکرانى، که در زیر پرده با آمریکا و عمال آمریکا روابط دارند هشدار داد، هشدار به اینکه اگر از فضولى دستبر ندارند سرکوب خواهند شد.
روز قدس فقط روز فلسطین نیست، روز اسلام است، و روز حکومت اسلامى است. (20)
سخنرانى امام خمینى ره در روز قدس با محتواى و ابعاد وسیعى که دارد، اهم نکاتش بر تجمع و اتحاد مسلمین براى سرکوبى دشمنان اسلام تکیه شده، و اگر مسلمانان نیرومند جهان ید واحده شوند و اختلاف عقیده و اختلاف مذهب را کنار بگذارند، و براى دفاع از حریم اسلام، و قرآن، و کعبه، که مشترک بین همه اقشار مسلمین عالم استبکوشند، هرگز اجازه تجاوز کفار و منافقین را به حریم اسلام و مقدسات آن نخواهند داد، تا جائى که چند میلیون صهیونیست قبله اول مسلمین (بیت المقدس) را اشغال نموده، و در بین مسلمین تفرقه و جدائى بیندازند، و اینها هستند که شیعه را از سنى، و سنى را از شیعه جدا مىنمایند، وحدت مسلمین را به هم مىزنند، تا کمر مسلمین را بشکنند، و از تفرقه آنان بهرههاى خود را ببرند.
می خواهم خودم باشم، خودِ بی نقابم، می خواهم جدای از ترسها و وحشتهایی که به سراغم می آمد ارتباط بگیرم، ارتباطهایی تازه و نو! می خواهم جدای آن اضطرابها و دلشوره ها زندگی کنم ،کسی که دائم در تلاش نیست تا اطرافیان از او راضی باشند.
می خواهم به خود بقبولانم که من مسئول اشتباه های دیگران نیستم،مگر چه می شود من نیز دچار اشتباه شوم؟چه اشکالی دارد اگر گاهی اوقات بگذارم ذهنم و یا دلم آنچه را می خواهد، از من بطلبد ، و من پاسخ مثبتش دهم؟دلم رهایی میخواهد...رهایی از آن همه بند! و چه آزادانه و سبکبال آن را حس می کنم و می بینم که چه پهنه گسترده ای دارد...این بار نگرانم ولی نه از جنس گذشته، نگرانِ کسانی که متعلق به من هستند نه جدایِ از من...این بار دلم تنگ می شود،ولی نه دلتنگی از جنس گذشته،دلتنگِ روی ماه کسانی که دوستم دارند به خاطر خودم،نه برای شادابی ام و نه برای خنده هایم و نه برای اینکه می توانم گوشی باشم و سنگ صبوری!!!اینبار دلتنگ عزیزانی هستم که طاقتِ اخمها و ترسها و بی حوصله گیهایم را نیز دارند...
این بار رابطه هایی می خواهم کاملا متقابل!و این بار پایان می دهم به آنهمه ناآرامی!و این پایان دادن مستلزمِ صبر و حوصله و طاقت است...و این طاقت را خوب در خودم سراغ دارم........
اینجا شقایقی دیگر، متفاوت از گذشته، شقایقی که در وجودش فرشته ای را نهان کرده است، متولد شده، و در این تازه شدن خدا هست،او نیز هست و من نیز هستم.