زمان به سرعت پیش می رود
و روز و شب هستند که با هم خورشید و ماه را مبادله می کنند
اما تنها چیزی که از ذهن من قابل گذر نیست
یاد تو و خاطرات شیرین توست
چون هر روزی که می گذرد
دلم برای تو و در کنار تو بودن بیشتر تنگ می شود
در تنهایی بدون تو نظاره گر روزها و شبهای گذرا هستم
و نمی دانم تا چه زمانی می توانم دوام بیاورم
شاید تا به حال تنها دلیل زنده بودن من یاد توست
که دل هنوز به خود امید بازگشت تو را می دهد ...
آری ... شاید این تنها دلیل بسته نشدن ابدی چشمانم است
وقتی که رفتی حس کردم که تنها می مانم وقتی که رفتی فهمیدم که دلم از دستم رفت وقتی که رفتی فهمیدم که سرم شانه نوازش گرش را از دست خواهد داد وقتی که رفتی فهمیدم من هم رفتم وقتی که برای آخرین بار از خم کوچه عبور کردی روحم من هم پر کشید ولی به خودم امید دادم به خودم وعده دادم که بر می گردی ولی دلم چیزی را کم داشت که کاملا اونو حس کردم خودم حس کردم که قصر آرزوهایم خراب شد خودم حس کردم که دیگر کسی نمی تواند مثل او دوست داشته باشد اری واقعا دوست داشتنت بی ریا بود بی ریا دوست داشت بی ریا عاشق شد بی ریا مهر ورزید و بی ریا هم رفت درست مثل قاصدک اری قاصدکم رفت و من هم هم تنها شدم قاصدکم رفت و قصر آرزوهایم خراب شد قاصدکم رفت و دلم به انتظار برگشت او ماند تا مرد به راستی بعد تو چه باید می کردم من هم مردم دلم هم به همراه تو مرد نمی خواست کسی را دیگر مثل تو دوست بدارد وقتیکه رفتی نمیدانم چرا دلم هم رفت وقتی که رفتی نمی دانم چرا دستانم دیگر توان نوشتن کلمات شاد را نداشت وقتی که رفتی بارها با چشمانم جنگیدم که چرا باز هم توان دیدن را دارند بارها با خودم جنگیدم که چرا من مانده ام بارها با دستانم جنگیدم که چرا هنوز توان نوشتن را دارند از وقتی که رفتی بارها دفتر شعرم با قطرات اشکم مزین می شد از وقتی که رفتی دیگر توانم نوشتن را هم نداشتم مگر اینکه دلم واقعا هوای تو را می کرد تنها آن زمان بود که می نوشتم آن هم فقط برای تو از وقتی که رفتی دیگر چشمانم نتونست غیر از تو رویاهاش تو رو ببینه از وقتی که رفتی دلم معبد و معبودش را از دست داد مدام بهانه تو رو می گرفت به او می گفتم که رفته، برای همیشه از پیشم رفته ولی ساده دل قبول نمی کرد هجران تو را باور نداشت می گفت که تمام وجودش بوی تو را می دهد برای همین می گفت که تو هم هستی از چشمانم متنفر بودم که چرا از همان لحظه اول برایت اشک نریخت می دونی دیگه نمی خواستم اونها رو باز کنم ازشون متنفر بودم آخه می دونی روزی که برای اخرین بار دستت رو روی اونها کشیدی و گفتی که قطره اشکت بوی عشق می ده فکر کردم چشمام از خودم عاشق تر هستند نمی دونم شاید دوامشون تو عشق خیلی بیشتر از سیاوش بوده شاید چون خیلی دوستت داشتن نتونستن باور کن شاید هم عزیز معجزه دستهای تو بوده اره مطمئنم که معجزه دستهای تو بوده هیچ وقت تا این اندزه تنها نبودم تو قامت عشق را با رفتنت شکستی از وقتی که رفتی خورشید باری من از سمت مشرق طلوع نمی کند از آن زمان که تو از باغ دلم پرکشیدی دیگری هیچ بهاری به سراغ دلم نیامد دیگر بلبلان در این باغ شوق آواز خواندن ندارند دیگر درختان خسته باغ دلم شکوفه نمی آورند ای عزیز دل خورشید و زمین و بهار و بلبلان و درختان یکصدا تو را می خواهند و من خدا را در هنگام هر اذان برای آمدنت دعا می کنم و زمزمه می کنم ای بهترین، زیباترین و عاشق ترینم برگرد اما تو صدای زمزمه آنها را نمی شنوی قلم در دست گرفتم که بنویسم از تو متنفرم تا شاید بتوانم به زندگی آنطور که می خواهم ادامه بدهم ولی وقتی به کاغذی که دستم روی آن بود نگاه کردم دیدم که بی اختیار باز هم نوشته ام دوستت دارم برگرد ، برگرد که دلم ، قلبم، همه و همه بهانه تو را می گیرند
با یادخاطرهامان آرام گریه کردم
های های گریه کردم گریه کردم
بی صدا و بی انتها من گریه کردم
بر سر قبر خویش در شب تابستان
با یادخاطرهامان آرام گریه کردم
نکند بیدار شوند اطرافیانم در اتاق
در تاریکی با چشمان بسته گریه کردم
شمع نبودی که گویم پرپرواز بسوزاندم یارا
در غربتم همچو شمع در اینجا گریه کردم
من به حال خراب و دل زارم که تنهاست
از پی درمان زخم هایم در نامه هایم گریه کردم
عکست می خندد به نم نم گذرا بر صورتم
درغربت تنهای ام در کنار اتاق گریه کردم
قرارمان نبود که نباشی و من باشم
دریا دلی پیدا کردم به اعماقش گریه کردم
بلبلان راه لانه نمی جویند ای گلم
به حال آن بخت برگشتگان حال گریه می کردم
صحبت اغیار به منزل دوست هیچ تاثیری ندارد
در پشت در بسته به قربت و غربت گریه کردم
رنگ شدم با بی رنگی همرنگ و بادریا یکی
درجهت یافتن ردپای یارم گریه کردم
هر جا که قدم گذاشتم قرارمان بود با هم باشیم
وقتی که تنها می رفتم به جای پایت گریه کردم
| |
از روزی که تو رفتی به تعداد ستاره های آسمان
تنها شده ام ...
و تنهایی ام را با شمعدانی های کنار پنجره
تقسیم کرده ام ...
و به تنهایی من شقایق ها می گریند ...
...
و من خوب میدانم که روزی
خواهی آمد ...
و غربت مرا از آن خود خواهی کرد ...
و شمعدانی های کنار پنجره را
آب خواهی داد ...
و
من آن روز را
هرگز
نخواهم دید ...... ... .
تقدیم به تو آن روز که تو را دیدم و به نگاه پر خروشت دل باختم ، غربت چشمانت را چه اشنا یافتم آن نگاه با من غریبه نبود نگاه تو را در امتداد رویاهایم دیده بودم آن روز که نگاهت به نگاهم پیوند یافت قلب بیمارم اما عاشق به تپش افتاد و من زندگی دوباره را با عشق تو یافتم . ای زندگی من ای همه ی وجود من ای آغاز و پایان من با تمامی وجود فریاد میزنم که من عاشقانه تو را دوست میدارم . |
تنها صدایت را می خواهم تا موسیقی سکوت لحظه هایم باشد
نگاهت را می خواهم تا روشنی چشم های خسته ام باشد
وجودت را می خواهم تا گرمای قندیل آغوشم باشد
خیالت را می خواهم تا خاطره لحظه های فراموشم باشد
دست هایت را می خواهم تا نوازشگر بی کسی اشک هایم باشد
و تنها خنده هایت را می خواهم تا مرهم کهنه زخم های زندگی ام باشد
آری تنها تو را می خواهم ...
عشق نمی پرسه تو کی هستی؟
عشق فقط میگه: تو مال منی .
عشق نمی پرسه اهل کجایی؟
فقط میگه: توی قلب من زندگی می کنی .
عشق نمی پرسه چه کار می کنی؟
فقط میگه: باعث می شی قلب من به ضربان بیفته .
عشق نمی پرسه چرا دور هستی؟
فقط میگه: همیشه با منی .
عشق نمی پرسه دوستم داری؟
فقط میگه:
دوست دارم
قسم خورده بودم هرگز خود را فراموش مکنم
عهد بسته بودم که تنها خود را به خاطر خود دوست داشته باشم
چشمان خویش را در برابر هیچ چشم دیگری نگشایم وتنها با خود اندیشه کنم
اما افسوس که تو آمدی وسوگند مرا شکستی
چشمانم را در برابر چشمانت گشودم عهد خویش را فراموش کردم
وخود را به خاطر تو فراموش کردم باخود اندیشیدم فقط برای تو
نمیدانی با من چه کردی سراسر وجودم را از من گرفتی
دیگر توانی برایم نمانده جز تنها عشق ابدی تو
آمدی وبا آمدنت برای همیشه شکستم صدایم زدی وهمراه صدایت درخود محوشدم
باورم باورتو بود وبودنم بودن تو
مجنون وار دوستت دارم
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما
چه کسی نقش تو را خواهد شست
محبوبم، اشکهایت را پاک کن
زیرا عشقی که چشمان ما را گشوده و ما را خادم خویش ساخته
موهبت صبوری و شکیبایی را نیز به ما ارزانی می دارد
اشکهایت را پاک کن و آرام بگیر
زیرا ما با عشق میثاق بسته ایم و برای آن عشق است که
رنجِ نداری ، تلخی، بی نوایی و درد جدایی
را تاب می آوریم
نظر یادتون نره جیگلمی ها همتونو دوست دارم بخدا هر کدو ?تا نظر بدین
دوستون دارمممممم بابای مهربونا
وقتی می گویم دوستت دارم
شاید تصور کنی تنها چند واژه ی ساده را در کنار هم گذاشته ام
و جمله ای را بیان کرده ام
اما...
این تنها یک جمله نیست !
دنیای لبریز از رویا های سبز و سرخ !
همین جمله کوتاه !
آری همین چند واژه خود کتابیست سر شار از معنا !
دوستت دارم یعنی بی حضور تو زندگی برایم بی معناست
بی تو دنیای من به سردی می گراید و چشمانم بی فروغ میگردد !
دوستت دارم یعنی قلب من منزلگاه توست
و وجودم سرزمینی که تخت پادشاهی را تنها لایق تو می دانم .
دوستت دارم
تا کی بشینم منتظر تا خبری از تو بیاد
دل دیگه طاقت نداره این انتظار و نمیخوام تا کی بگم بمون بمون توی این خیال ناتمام تا کی باید بهش بگم عمرشو پاک کنه حروم تا کی باید گل بچینم بعد اون ها رو پرپر کنم تا کی توی این بغض غریب این انتظار و سر کنم تا کی باید عاشق باشم عاشق اون که دور از منه تا کی باید خواب ببینم اما به رویام نرسم بسه دیگه به من بگو که وعده گاهمون کجاست به من بگو کدوم غزل رمز صدای بی صداست به من بگو کدوم شبه که میرسه چشم تو ستاره ی قشنگ من به من بگو تا کی شبهامو پس بدمتا تو رو پیدا بکنم بیا بمون که من شب و پیش تو فردا بکنم بسه دیگه به من بگو که وعده گاهمون کجاست به من بگو کدوم غزل رمز صدای بی صداست
هیچ چیز سخت تر از انتظار نیست ، آن هم انتظار لحظه ای که یک آشنا صدایت کند و به تو بفهماند که دوستت دارد اما هر چقدر که انتظار هم سخت باشد به آن لحظه زیبا می ارزد ، پس انتظار می کشم تا آن لحظه زیبا نصیبم شود |
قصه ی عشقت رو میگم به باد
خدا کنه امشب بارون بیاد
تا بشینم من به یاد تو
اخه دلم فقط تو رو میخواد
رفتی و نگفتی می میرم
بدون تو چه جوری سر کنم
حالا که نیستی کنار من
می خوام با همه ی دنیا قهر کنم
حالا دل تنها بدون تو گریه می خواد
بدون تو میخونم زیر بارون میگم ببار
رفتی و بی تو دلم اسیر نیستی حالا بهونه ی تو رو میگیره
وقتی ببارن ابرها به یادت زیر بارون به عشق تو می میرم
دیشب در خلوت تنهاییم آهسته بی تو گریستم
...کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند
...تا بدانی "بی تو" چه می کشم
کاش قاصدک به تو می گفت این پیغام را
که امید و آرزوهایم بی تو
آهسته آهسته در حال فرو ریختن است
منتظر مونده ام به راهت تا همیشه
چشم به راهت مونده بودم پشت شیشه
انتظارت تلخ مثل خوردن دل
مثل عشقی خام و باطل
وای اگر فردا بیا باز تو نیایی
وای می خوام داد بزنم از این جدایی
وای دیگه مردم چقدر تو بی وفایی
مگه من با تو بد کردم خدایی
هر چی می خوای بگی بگو اما نگو دوستت ندارم
هر کارمی خوای بکن ولی بگو نمیری از کنارم
تو رو خدا مثل غریبه ها دلم وهی نرنجون
تو رو خدا دشمنا مو به روی من اینقدر نخندون
به خدا من می میرم از این جدایی
به خدا من می میرم اگه نیایی
اگه فردا بیاد و باز تو نیایی