سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مدیر وبلاگ
 
آمار واطلاعات
بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 23
کل بازدید : 133000
کل یادداشتها ها : 154
خبر مایه


 

دلم هوای بارانی است ، پاییز دل می برد باز ، و من زیر این آسمان بی چتر ، خیسم . کسی جایی ، منتظر است ! دلم سمت اوست ! تو کیستی که تو را می شنوم !؟ کسی در اتاق تنهایی اش در انتظار معجزه بی تاب است !

صدای قلبش را می شنوم ! دلم در خیابانهای شهر ، گم شده . کجایی ؟ ای تو که می خوانی ام ؟ ماه شب چهارده زیر ابرها پنهان است ، می دانم به من خیره شده و می پرسد این مجنون شبزده کیست ؟! همه کوچه ها را خط به خط ، خط می زنم تا نام ستاره ای بر تخت سینه یک دیوار ، در یک کوچه بن بست ! نبضم تندتر می زند و صدای قدم های مشتاق دلم ، سمت او می بردم .

حال خوشی است . تشنه عطر تنت بر تنم ، در این لحظه نفس می کشم ، حالا بگو من چگونه از من رها شوم ، که جان بوی تو گرفته است . کسی در کوچه ها ابری بارانی می خواند . پنجره را می گشایم ، پاییز بی دعوت وارد می شود ، من در لحظه حال بر می خیزم ، آرام و صبورم به همه چیز نگه می کنم ، قلم را بر می دارم با یک کاغذ سفید بی خط ، قصد می کنم و می نویسم :

دلم هوای بارانی است ، پاییز دل می برد باز ، و من زیر این آسمان بی چتر ، به دنبال یک کوچه بن بستم ، تا از انتهای آن به وسعت خوشبختی پر بزنم . یکی مرا دید ، یکی مرا نوشت ، یکی مرا صدا زد و زیر بارانی که هم اینک بی امان می بارد باز هم صدای او ... صدای او ... صدای او ...

 

پاییز زندگی ...

 

هزار سال گذشت

                            تا من به شادی های تو رسیدم

             هزار سال باید بگذرد

                          تا تو به غم های من برسی

                   بارانی که بر حوض می بارید

                          این را به من گفت

                       پاییز که می بارد با برگ هایش

                               این را به تو خواهد گفت...






طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ